معنی غبله و ظفر

حل جدول

غبله و ظفر

پیروزی،تسلط،چیرگی

لغت نامه دهخدا

ظفر

ظفر. [ظَ ف َ] (ع اِمص) پیروزی. فیروزی. نصرت.فتح. غلبه. کامروائی. دست یافتن. کامیابی. نجاح. به مراد رسیدن. استیلا. پیروز شدن. پیشرفت:
به صدر اندر نشسته شهریاری
ظفریاری به کنیت بوالمظفر.
لبیبی.
کاروان ظفر و قافله ٔ فتح و مراد
کاروانگاه به صحرای رجای تو کند.
منوچهری.
و به دولت عالی ظفر و نصرت روی خواهد نمود. (تاریخ بیهقی).با اینهمه در جنگی که کنند ظفر ایشان را باشد. بدا قوما که مائیم که ایزد عزّ ذکره چنین قوم را بر ما مسلط کرده و نصرت میدهد. (تاریخ بیهقی). چنان دانم که بدان تدبیر راست که کردم ما را ظفر باشد. (تاریخ بیهقی). قوت پیغامبران معجزات آمد... و قوت پادشاهان... درازی دست و ظفر و نصرت. (تاریخ بیهقی).
الا انثنیت و فی اظفارک الظفر.
ابوسهل زوزنی (از تاریخ بیهقی).
بساز رزم عدو را که از برای ترا
قضا گرفته به کف نامه ٔ ظفر دارد.
مسعودسعد.
تا به هر طرف که نشاط حرکت فرماید ظفر و نصرت رایت او را تلقی و استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). ظالمان مکار چون هم پشت شوند ظفر یابند. (کلیله و دمنه). و در اتمام آنچه بر دوستان اقتراع کنند ظفریابد. (کلیله و دمنه). سباشی تکین بر او ظفر یافت و او را بگرفت و به دونیم کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). خوارزمیان بر امید ظفر و نصرت پای بیفشردند. (ترجمه ٔتاریخ یمینی). از آن سفر با موکب ظفر بازگردید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). آخر کار، بکتوزون ظفر یافت و سیمجوری هزیمت شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
هست مر هر صبر را آخر ظفر
هست روزی بعد هر تلخی شکر.
مولوی.
تا رنج نبری گنج برنداری و تا جان در خطر ننهی بر دشمن ظفر نیابی. (گلستان).
|| (اِ) زمین هموار و پست گیاهناک.

ظفر. [ظَ ف َ] (اِخ) (قراح...) محله ای است به بغداد.

ظفر. [ظَ ف ِ] (اِخ) قلعه ای است به یمن. (منتهی الارب).

ظفر. [ظَ ف َ] (اِخ) موضعی است نزدیک حَوأب در راه بصره به مدینه.

ظفر. [ظَ ف َ] (اِخ) (بنو...) بطنی از انصار و بطنی از بنی سُلیم.

ظفر. [ظَ ف َ] (اِخ) دهی است به حجاز.

ظفر. [ظَ ف َ] (اِخ) (السید ابی الفضل...) ابن الداعی بن مهدی العلوی العمری الاسترآبادی. فقیه ثقه ٔ صالح از شاگردان شیخ ابوالفتح کراجکی. (روضات ص 337).

ظفر. [ظَ ف َ] (اِخ) (شیخ...) ابن همام بن سعد الاردستانی. شیخ منتجب الدین در فهرست خویش وی را امام لغت گفته است. (روضات ص 337).

ظفر. [ظَ ف َ] (اِخ) (ظفرالدین) شاعری از اهل همدان و در خدمت ملکشاه سلجوقی بوده است. این شعر از اوست:
به هنر باش هرچه خواهی کن
نه بزرگی به مادر و پدر است
نافه ٔ مشک را ببین به مثل
کاین قیاسی بدیع و معتبر است.
(از قاموس الاعلام).

ظفر. [ظَ] (ع اِ) ظفره. فودنج بری. پودنه ٔ بری.

ظفر. [ظَ ف َ] (اِخ) (... الفنج) از اعمال زبید است.

ظفر. [ظَ ف َ] (اِخ) (شیخ...) ابن الداعی بن ظفر الحمدانی القزوینی، مکنی به ابوسلیمان. فقیه صالح از شاگردان ابی علی بن شیخ ابی جعفر طوسی است و او را نظمی لطیف است. (روضات ص 337).

ظفر. [ظَ ف َ] (اِخ) نام قلعه ای است از اعمال صنعاء.

فرهنگ عمید

ظفر

پیروز شدن، غلبه،
* ظفر شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * ظفر یافتن
* ظفر یافتن: (مصدر لازم) پیروز شدن، دست‌ یافتن به ‌مراد، غلبه کردن،

معادل ابجد

غبله و ظفر

2223

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری